از رینگ های بافندگی تا قلب تپندۀ کارخانۀ «زاینده رود»
کوبار/اصفهان قبل از انقلاب کار و رنج اصلی از ما بود، اما پولِ اصلی همیشه به جیب بالادستی ها می رفت. اعتراض هم همیشه بود و کارگران از میزان حقوقشان گلایه داشتند. با این وجود کارگر راضی بود و با وجود اعتراضات و چانه زنی های همیشگی، کارخانۀ «زاینده رود» هرگز تعطیل نشد.
این ها را یداللّه فروزنده می گوید که در نوجوانی به کارخانۀ ریسندگی و بافندگی «زاینده رود» پا گذاشت، کارخانه ای که قرار بود به تالار فرهنگی هنری شهر اصفهان تبدیل شود، اما سرانجام دیگری پیدا کرد و پیش تر در نوشتاری که در گفت وگو با محمدحسن ملک مدنی، شهردار سابق اصفهان و با نام سرنوشت تلخ کارخانۀ زاینده رود در کوبار منتشر شد به این موضوع پرداخته شد.
یدالله فروزندۀ سیچانی که متولد مهرماه 1320 در سیچان است کارش را با کارگری در بخش رینگ های بافندگیِ کارخانۀ زاینده رود آغاز کرد، و سرانجام در دهۀ پنجم عمرش وقتی که کارگر نمونۀ بویلر، قلب پُرتپش کارخانۀ بافندگی بود، بازنشسته شد. زندگی فروزنده در فاصلۀ این آغاز و انجام با خاطره هایی سرشته که گوشه هایی خواندنی از تاریخ صنعت نساجی در اصفهان، منچستر مشرق زمین، به حساب می آیند؛ خاطراتی که هر گره و تار و پودش با بزرگ همتی، دستان رنج آزموده و نوای دادخواهی کارگران این دیار پیوستگی دارد.
آنچه در ادامه می خوانید، برگی دیگر از تاریخ شفاهی اصفهان است که در گفت وگوی کوبار با یداللّه فروزنده سیچانی ورق می خورَد. او که سال ها در کارخانۀ ریسندگی و بافندگی زاینده رود کار کرد و درواقع در آنجا زیست.
کوبار- آقای سچانی از ماجرای استخدامتان در کارخانۀ «زاینده رود» بگویید.
پدرم در زمینی که بعدها کارخانۀ «زاینده رود» در آن تاسیس شد، کشاورز بود و وقتی این کارخانه شکل گرفت یکی از کارگران کارخانه شد. او در سال 1323 فوت کرد و من آن موقع سه سالم بود. وقتی به 15سالگی رسیدم، این حق را داشتم که به جای پدر مرحومم در کارخانه به کار مشغول شوم. این طور بود که کارگر کارخانۀ «زاینده رود» شدم.
کوبار- چه تاریخی در کارخانه استخدام و چه زمانی بازنشسته شدید؟
یکم مرداد 1335 به استخدام کارخانه درآمدم. 3 ماه و 10 روز که کار کردم، بیمه شدم. بعد از پنج ماه کار در کارخانه کارت رسمی کارگری برایم صادر شد. مرداد 1367 هم بازنشسته شدم.
کوبار- کارتان در کارخانۀ «زاینده رود» چه بود و در چه بخشی مشغول بودید؟
وقتی وارد کارخانه شدم تا دو سال در بخش دستگاه های رینگ ریسندگی فعال بودم. بعد به قسمت دستگاه های فلایر یا شش لا منتقل شدم. حدود شش سال در بخش فلایر کار کردم. بعد از این مدت، چون کارگر فعالی بودم من را به بخش تهویۀ کارخانه انتقال دادند و مسیول این حوزه شدم. بعد از انقلاب، مسیولیت بویلر را به عهده گرفتم. بویلر قلب کارخانۀ ریسندگی و بسیار پرحرارت بود. 8 تا 9 نفر هم زیردستم بودند. رابطۀ من و کارگران دیگر در بویلر دوستانه بود و این طور نبود که خودم را سرپرست گروه و برتر ببینم. بعد از انقلاب کم کم این بخشنامه آمد که هر کارخانه ای باید یک بسیج داشته باشد. همین زمان با معرفی سپاه مسیولیت بسیج کارخانۀ «زاینده رود» را به عهده گرفتم. تا 8 سال و هم زمان با جنگ ایران و عراق بسیج کارخانه را اداره کردم. درواقع، در این دوره، دو مسیولیت داشتم، هم قسمت دستگاه های بویلر خدمت می کردم و هم مسیولیت بسیج را عهده دار بودم.
کوبار- رفت وآمدتان به کارخانه چگونه بود؟ کارخانۀ «زاینده رود» سرویس در اختیار کارگران می گذاشت؟
من سه سال از خیابان میر بزرگ ترم! این خیابان آن موقع نبود. ما خانه مان در باغی بود که بعدها خیابان میر نام گرفت. یعنی خانۀ من تا «زاینده رود» فاصله ای نداشت و پیاده می رفتم. کارخانه در اوایل انقلاب سرویس نداشت. اما کارگران کارخانه از نقاط مختلفی، مثل همایون شهر، رهنان، دولت آباد و فلاورجان می آمدند. بعد از انقلاب به مرور سرویس مینی بوس گذاشتند، اما قبل و بعد از انقلاب، کارگرانی بودند که پیاده یا با دوچرخه به محل کار بیایند.
تعداد کارگردان این کارخانه چند نفر بود؟
قبل از انقلاب حدود 1200 کارگر داشت.
کوبار- یک کارگر چند روز در هفته و چند ساعت موظف به کار در کارخانه بود؟
اوایل که من به کارخانه وارد شدم، ساعات کار «زاینده رود» 12ساعتی بود. 6 صبح می رفتیم و 6 بعدازظهر به خانه برمی گشتیم. بعدها شیفت دیگری هم اضافه شد، یعنی کارخانه از 6 عصر تا 6 صبح هم فعال و کارگران مشغول کار بودند. بعد از حدود سال 1341 کارخانۀ «زاینده رود» و خیلی از کارخانه های دیگر 3شیفته شدند و ساعت ها نیز به 8ساعتی تغییر کرد. یعنی از 6 صبح تا 2 ظهر، از 2 ظهر تا 10 شب و از 10 شب تا 6 صبح کارخانه فعالیت می کرد و کارگران حاضر می شدند. تقریباً در تمام سال ها از شنبه تا پنجشنبه این روال اجرا می شد. از سال 1370 یا 1371 بود که در هر ماه دو پنجشنبه را تعطیل می کردند. تصمیم کارخانه هم نبود. این قانون در کل کشور اجرا می شد. از سال 1370 به این طرف، حتی جمعه هم می رفتیم به کارخانه، چون گفتم من بخش بویلر، قلب کارخانه بودم در این زمان و اصلاً فرصتی نبود که آن را در طول روز سرویس کنیم. آب در این قسمت با حدود 400 درجه می جوشید و سالن بسیار داغ می شد. به همین خاطر بود که در این سال ها از فرصت پنجشنبه و جمعه برای سرویس و تعمیر دستگاه ها استفاده می کردیم.
کوبار- در هر نوبت کاری چقدر فرصت استراحت به شما می دادند؟
در ضمنِ کار و در یک شیفت، هیچ زمانی برای استراحت نداشتیم، ابداً فرصتی نداشتیم. من در ابتدا حدود دو یا سه سال روزمزد بودم و بعدها کارمزد شدم، یعنی هرچه بیشتر کار می کردم بیشتر هم حقوق می گرفتم. حقوقمان کیلویی بود و براساس مثلاً دستگاه رینگ یا فلایر مشخص می شد که چقدر کار کرده ایم. هر دستگاهی کیلو می انداخت یا مشخص می کرد. طبق همان به ما حقوق می دادند. وقتی آمدم بویلر و هواکش ها بر اساس مقدار کیلویی که کل سالن تحویل می داد یا کل پارچه ای که در یک 24 ساعت بافته می شد، به من حقوق می دادند. اگر نوبتمان صبح تا ظهر بود ناهار را در خانه می خوردیم. اگر عصر تا شب بود، در حد 5 تا 10 دقیقه همان کنار ماشین شام می خوردیم. شام را از خانه می آوریم و ابداً کارخانه به ما غذا یا میان وعده یا تغذیه نمی داد. هرگز در کارخانه زمان مشخصی برای نمازخواندن یا خوردن خوراک نداشتیم. یک دلیلش هم همان کارمزدی بودن حقوق ها بود یعنی کارگران ترجیح می دادند فقط کار کنند.
کوبار- به طور میانگین چقدر حقوق می گرفتید؟
سال 1335 حقوق من روزی 35 ریال بود. هر ماه نیز 7درصدش بابت بیمه کم می شد. من بعد از سال 40 که به سربازی رفتم کارمزد شدم. از این به بعد هرچه بیشتر کار می کردم بیشتر هم پول می گرفتم.
کوبار- برنامۀ مرخصی کارگران چگونه بود؟
از 1335 تا حدود 1362 مرخصی برای هر کارگر در طول یک سال 12 روز محسوب می شد. بعدها هر کارگری می توانست 30 روز مرخصی داشته باشد.
کوبار- در سال های خدمتتان مواردی بود که به خاطر ساعات کار زیاد و حقوق کم یا به هر دلیل دیگری کارگران به اعتراض و اعتصاب دست بزنند و احیاناً کارخانه تعطیل شود؟
اعتراض همیشه بود. کارگران همیشه از میزان حقوقشان گلایه داشتند چون آن را با سودی که نصیب مسیولان و مدیران می شد، مقایسه می کردند. کار و رنج اصلی از ما بود، اما پول اصلی همیشه و به جیب بالادستی ها می رفت. البته سود کارخانۀ «زاینده رود» کمتر از برخی دیگر کارخانه ها بود، چون در اینجا بیشتر پارچۀ چیت و ملافه تولید می شد. خیلی وقت ها یک وضعیت نیمه راضی و نیمه اعتراضی بود. بعضی کارخانه ها به مرور دستگاه هایی آوردند که کار با آن ها باعث افزایش درآمد می شد. ماشین نوتروب یک نمونۀ آن بود. کارگری که با این ماشین کار نمی کرد به خاطر کمی حقوق اعتراضی نداشت. اصلاً این کارگر دستگاهش فرق داشت. کارگر همین که در حد صفر بتواند زندگی اش را اداره کند راضی بود! با وجود عقب و جلو افتادن حقوق ها، اعتراضات و چانه زنی های همیشگی، هرگز کارخانۀ «زاینده رود» تعطیل نشد. البته سال 1357 و به دلیل انقلاب تا حدود چهار ماه کارخانه خوابید. با پیروزی انقلاب هم که کارخانه کارش را از سر گرفت.
کوبار- با توجه به اعتراض های کارگردان اتحادیه های کارگری یا انجمن های خاصی شکل گرفت تا همۀ کارگران متحد و هدفمند زیر یک پرچم از حقوقشان دفاع کنند؟
بله، نمایندۀ کارگری داشتیم. هر کارخانۀ نساجی اصفهان برای خودش دو نمایندۀ کارگران داشت، یعنی «ریسباف»، «صنایع پشم»، «شهرضا»، «شهناز»، «زاینده رود»، «وطن»، «سیمین»، «سوسن»، «نور»، «پشم باف»، «نختاب» و چند کارخانۀ دیگر که کوچک تر و دست باف بودند، برای خودشان نمایندگانی داشتند. تعداد کارگران کارخانه های کوچک حدوداً به 150 نفر می رسید، اما کارخانه ای مثل «ریسباف» تا 600 نفر، «صنایع پشم» تا 800 نفر و «شهناز» تا 3هزار و 500 نفر هم کارگر داشت. چندین سازمان و تشکیلات و اتحادیه و در راس همۀ آن ها «خانۀ کارگر» به طور مداوم و پیوسته برای دفاع از حقوق کارگران فعالیت می کردند. من و کارگران دیگر همواره از طریق «خانۀ کارگر» مبارزاتمان را پیگیری می کردیم. قبل از انقلاب و اوایل کارگریِ من، دو حزب «اتحادیه» و «توده» بین کارگران شناخته شده بود. برخی کارگران اصفهانی اهل حزب «توده» بودند و معمولاً اعتراضاتشان به خیابان ها نیز می کشید و گاهی زد و خورد به وجود می آمد. حدودا سال 1346 یعنی سالی که محمدرضاشاه تاج گذاری کرد حزب توده دیگر جایگاهی نداشت و اصلاً از نظر دولت، حزب «توده» قانونی نبود. از اواخر دهۀ 40 حزب «مردم» بین کارگران طرف دارانی پیدا کرد.
کوبار- شما چه فعالیت هایی در دفاع از حقوق کارگران داشتید؟ عضو حزب خاصی بودید؟
اگر بگویم شاید باورتان نشود؛ من در طول این 34 سال که کار کردم یک جمله برای خودم نگفتم، اما همیشه برای گروه کارگران مبارزه کردم. حتی به ساواک هم کشیده شدم و بارها اذیتم کردند. همیشه تلاش می کردم که حرف کارگران را به بالادستی ها برسانم. دربارۀ هر موضوعی از لباس کارگر گرفته تا عقب افتادن حقوق به میدان می رفتم و مخصوصاً تلاش می کردم برای اینکه دستمزد کارگر بیشتر شود.
کوبار- در آن سال ها، چند بار از سوی ساواک بازداشت شدید؟
دقیقاً یادم نیست. هر چند ماه یک بار احضارم می کردند، مثلاً در طول دو سه سال، حدوداً 8 یا 9 دفعه من را گرفتند.
کوبار- گفتید که صدای کارگران را به گوش بالادستی ها می رساندید. این بالادستی ها چه کسانی بودند؟ چه کسانی مدیران کارخانه بودند؟
کارخانۀ «زاینده رود» اصلاً متعلق به خاندان کازرونی بود. قبل از انقلاب و زمانی که من کار می کردم حاج جعفر کازرونی صاحب اصلی کارخانه محسوب می شد و کارخانه توسط دو دامادش یعنی آقاسراج و اربابیان اداره می شد و مدیران آن به حساب می آمدند. البته کسی که به طور مستقیم و به جای کازرونی ها و دامادهای او در ادارۀ کارخانۀ «زاینده رود» نقش اصلی را ایفا می کرد، تیمساری بازنشسته به نام مزین بود. تیمسار مزین با قوانین آشنا بود و در حد توانش از کارگران حمایت می کرد.
کوبار- بعد از انقلاب چطور؟
بعد از انقلاب کارخانۀ «زاینده رود» زیر نظر دولت مدیریت می شد. در آغاز، مشکلاتی داشتیم. مدام با وزیر و معاون وزیر و سازمان تامین اجتماعی و دیگران در بحث و مبارزه بودیم چون ادارۀ کارخانه را به دست کسانی سپرده بودند که اصلاً با قوانین کارخانه و حقوق کارگران آشنایی نداشتند یا اطلاعاتشان از مشاغل کارگری بسیار کم بود. وقتی یکجا از حق و حقوقمان صحبت می کردیم آنها می گفتند این ها را از خودتان ساخته اید یا واقعاً در قانون وجود دارد؟! کم تجربه بودند. خوشبختانه بعداً این مسایل کمتر شد و مدیرانی روی کار آمدند که می دانستند یک کارگر از چه حقوقی برخوردار است.
کوبار- از کارگران کارخانه در آن سال ها کسی را به خاطر دارید؟ رفت وآمدی دارید؟
من عضو کانون بازنشستگان اصفهان بودم و با کارگران بازنشسته مخصوصاً از طریق «خانۀ کارگر» روابط مستمر و مداومی داشتیم. حتی پنجشنبه ها در «خانۀ کارگر» جلسات عمومی برگزار می کردیم و بیش از هزار کارگر دور هم جمع می شدند، اما متاسفانه از مانی که کرونا آمد، این جلسات لغو شد و بعد از کمرنگ شدنِ کرونا هم جلسات و روابطمان مثل سابق نشد.
کوبار- زمانی که کارگر «زاینده رود» بودید جشنی برای کارگردان یا تقدیر از آنها وجود داشت؟
چنین خبری نبود! جشنی نبود! ابدا و اصلا!
کوبار- از اوقات فراغت و تفریح خود در آن دوران بگویید.
اوقات فراغت هم کم وبیش داشتیم. ورزش فوتبال اصلی ترین علاقه و تفریح کارگران بود. هر کارخانۀ بافندگی در اصفهان برای خودش یک تیم فوتبال داشت. من یک تیم برای کارخانۀ «زاینده رود» درست کردم که تا 10 سال رتبه آورد. خود کارخانه برای تمرین و ساعت مسابقات وقت می داد و واقعاً حمایت می کرد. مثلاً از نظر مادی، مثل تهیۀ لباس تیم کاملاً پشتیبانی می کرد. به غیراز این، یک تیم فوتبال داشتیم که بازیکنانش از کارگران تمام کارخانه های نساجی اصفهان شکل می گرفت و مدام به اردوهای خارج از استان هم می رفت. یعنی نمایندۀ اصفهان در مسابقات کشوری بود. بخشی از فراغتمان همین اردوهای ورزشی محسوب می شد.
کوبار- این امکانات ورزشی فقط شامل کارگران می شد یا همسران و فرزندان آن ها نیز سهمی داشتند؟
نخیر. برای زن و بچه ها برنامه ای نداشتند.
کوبار- عزت اسداللهیان، همسر یدالله فروزنده، به بحث وارد شد و توضیح داد:
تنها چیزی که من به خاطر دارم نان نانوایی کارخانۀ «زاینده رود» بود. هر موقع که آقای فروزنده به خانه می آمد با خودش نان گرم هم می آورد. آن زمان هر کارخانۀ نساجی برای خودش یک نانوایی اختصاصی داشت که در همان محل کارخانه بود.
کوبار- از بوق کارخانه بگویید که گویا علامت خاصی برای کارگردان بود. ظاهراً در زمانی که استفاده از ساعت و تلویزیون خیلی فراگیر نبود بوق کارخانه ها اهمیت داشت.
بله. کارخانه های نساجی بوقی داشتند که صدایش تا مسافت ها می پیچید. این بوق با شروع کار کارخانه در صبح زده می شد و بعد از آن هر بار که کارگران پست عوض می کردند، دوباره بوق می زدند. 6 صبح، 2 ظهر و 10 شب کارخانه بوق می زد. مردم طبق همین بوق ها ساعت را تشخیص می دانند. مثلاً در ماه رمضان می فهمیدند که الآن وقت افطار است. این ها بوق های معمول و همیشگی بود. بوق های مخصوص و مناسبتی هم داشتیم. برای مثال، موقع تاج گذاری شاه یا ورود امام(ره) به ایران بوق زدند.
کوبار- کارخانۀ «زاینده رود» کارگر زن هم داشت؟
کارخانۀ «زاینده رود» و تمام کارخانه های نساجی شهر، چه قبل و چه بعد از انقلاب کارگر زن داشتند، اما در بخش های سنگین تر کارخانه مسیولیت نمی گرفتند. زنان در بخش دستگاه رینگ و جایی که به دولابافی معروف بود، کار می کردند. این بخش ها البته فقط برای زن ها نبود. مردهای باتجربه یا جوان های تازه وارد هم بینشان دیده می شد. ما در کارخانۀ «زاینده رود» زنی داشتیم که 6 ماشین را می بافت.
کوبار- فرزندانشان را هم می آوردند؟ کارخانه، شیرخوارگاه یا کودکستان هم داشت؟
بله. خانم ها بچه هایشان را هم می آوردند. کارخانه ای نبود که شیرخوارگاه نداشته باشد. هر پُستی برای خودش شیرخوارگاه و مسیول جدا داشت. هر دو ساعت به بچه شان سر می زدند، او را شیر می دادند و دوباره به سر دستگاه برمی گشتند.
کوبار- اگر خاطرۀ شیرین یا تلخی از آن روزها دارید، می شنویم.
خاطره ای دارم که هم برایم تلخ و هم شیرین است. در کارخانۀ «زاینده رود» مدیری داشتیم که نامش مرتضوی بود. یک روز به من گفت این کارخانه روزی 17هزار متر پارچه می بافد. اگر شما بتوانید هزار متر به این 17هزار اضافه کنید من سودش را کامل به خود خودتان می دهم. من در بسیج مسیول بودم و توانستم این موضوع را با 7 نفر از 7 بخش در میان بگذارم و تشویقشان کنم تا برای این خواستۀ مرحوم مرتضوی تلاش کنیم. همه چنان انگیزه گرفتند که تولید پارچه به 18هزار متر رسید. هم به حقوق کارگرها و هم بخش های دیگر از دربان تا کارمند به طور ماهانه و بین 7 تا 30 تومان اضافه کرد. خبر افزایش حقوق کارگران «زاینده رود» در شهر پیچید. کارگران کارخانه های دیگر دست به اعتراض زدند که ما هم حقوق بیشتر می خواهیم. این مسیله آن قدر جنجالی شد که کارگرها رفتند شکایت کردند. تهران ما را احضار کرد. من به عنوان سرپرست کارگران به همراه مدیر «زاینده رود» مجبور شدیم به تهران و به حضور ابوالقاسم سرحدی زاده، وزیر کار و امور اجتماعی برویم که خودش یک زمانی کارگر ساده محسوب می شد با رای من و دیگر کارگران که حامی اش بودیم به مدارج بالا رسیده بود. کارخانه های شاکی هم از اصفهان به تهران آمده بودند. البته آن جلسه مخصوص ما نبود، بلکه برای بررسی مسایل مختلف کشوری برگزار شد.
وقتی نوبت به ما رسید، پرسیدند که چرا کارخانۀ «زاینده رود» حقوق کارگرانش را افزایش داده است؟ ما واقعیت را به عرض وزیر رساندیم. گفتیم که اگر اضافه حقوقی بوده چون کارگر کار بیشتری کرده است، اما قبول نمی کردند. وسط همین بگومگوها من با مشت محکم کوبیدم روی میز! ناخواسته فنجان چای که جلوی وزیر بود روی لباسش ریخت. چند نگهبان آنجا بودند که من را گرفتند تا از جلسه بیرون کنند. به خاطر همهمه ای که شده بود از جای دیگر بهزاد نبوی، وزیر صنایع سنگین هم وارد آن اتاق شد. وقتی فهمید من کارگر «زاینده رود» هستم و از اصفهان آمده ام، گفت ایشان را برگردانید، اتفاقاً ما با او کار داریم. نبوی در جلسه گفت ما قصد داشتیم نمایندگان کارخانۀ «زاینده رود» را دعوت و به خاطر افزایش تولید از آن ها تقدیر کنیم. حالا خودشان اینجا هستند! بالاخره سوءتفاهم ها برای کارخانه های نساجی اصفهان و وزیر کار و تامین اجتماعی برطرف شد. چون وزیر صنایع آمار دقیق را داشت. نبوی به ما گفت آشتی کنید! من قبول نکردم و گفتم آشتی نمی کنم!
رفیقی آنجا داشتم به اسم شاه زمانی که هنوز هم رفاقت داریم. شاه زمانی در شورای عالی کار نمایندۀ مردم اصفهان بود. او هم در همین جلسه بود و می دانست من کارگر نمونه شده ام و به خاطرش وعدۀ یک پیکان به من داده بودند. حتی بابتش 80 هزار تومان هم پرداخت کرده بودم. آن موقع، اگر پیکان می خواستی تا 6 ماه باید در نوبت می ماندی. اما به من قول دادند که 15روزه تحویلت می دهیم. مدت ها از این ماجرا گذشت و شاه زمانی این را می دانست. در آن جلسه به نبوی گفت اگر می خواهید فروزنده آشتی کند، پیکانش را به او بدهید! همان جا در وزارت کار آمدند و به من پیکان را تحویل دادند. ماشین را فروختم و نظر همسرم این بود که خانۀ نو بخریم چون خانۀ خودمان کوچک و 90متری بود. تصمیم گرفتیم یک خانۀ بزرگ تر بخریم. با پول پیکان و 50 متر زمینی که متعلق به همسرم بود به یک خانۀ بزرگ تر رفتیم. خانه یک میلیون و 500 و 80 تومان شد.
کوبار- کوچه ای که الآن خانۀ شما در آن واقع است به نام کوچۀ شهید فروزنده نامگذاری شده، با شما نسبتی دارند؟
بله، پسرم سعید بسیار درس خوان بود و در دبیرستان هراتی اصفهان درس می خواند. او در 15سالگی به جبهه رفت و سال 1363 وقتی 18 سال داشت شهید شد.
پایان خبر کوبار
از رینگ های بافندگی تا قلب تپندۀ کارخانۀ «زاینده رود»
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "از رینگ های بافندگی تا قلب تپندۀ کارخانۀ «زاینده رود»" هستید؟ با کلیک بر روی فرهنگ و هنر، به دنبال مطالب مرتبط با این موضوع هستید؟ با کلیک بر روی دسته بندی های مرتبط، محتواهای دیگری را کشف کنید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "از رینگ های بافندگی تا قلب تپندۀ کارخانۀ «زاینده رود»"، کلیک کنید.